با فلبی شکسته به بارگاه عشق تو روی اورده ام... اینک من به تو نیاز دارم،به محبت تو،به شنیدن صدای تو، به نگاه جان بخش تو... ایا ممکن است باران رحمت خود را از شوره زاره تشنه ی قلب من دریغ نورزی؟ ایا ممکن است این ماهی کوچک دور ازابافتاده را به دریای اغوش خود بپذیری؟ ایا ممکن است بازهم اجازه دهی این رهگذرخسته و پریشان زیرسایه ی درخت وجود تو بیاساید؟ ایاممکن است دست در دست تو بگذارم و از خوشه زارهای محبت و چمن زارهای عشق بگذرم و سینه را از رایحه ی عطر اگین گیسوان تو انباشته سازم؟؟؟ ایا ممکن است......
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |